قایقی خواهم ساخت...

خودمو خدام

قایقی خواهم ساخت...

خودمو خدام

نیمکت تنهاییم...

روی نیمکت تنهاییم نشستم وبه یاد آوردم
تمام لحظه های با تو بودن را
از طلوع آشنایی تا غروب روز جدایی
و افسوس کنان گریستم رهگذران از کنارم گذشتند
آنها نیز مثل تو به اشکهایم خندیدند
یکی گفت طفلکی تنهاست
راست میگفت که من تنهایم
چون تو در کنارم بودی اما فکرت به دنبال دیگری و این تنهاییست
تمام هستی ام را فدایت کردم اما با غرور گفتی تنها تو نیستی
و من بروی آن نیمکت تنهای تنها گریستم
رهگذران هیچ یک لحظه ای درنگ نکردند
خیره به آسمان نگریستم تنها آسمان بود
که مرا در غم از دست دادنت همراهی کرد
اشکهایم میان قطره های باران گم شد
و تو لبخندی بر لب نشاندی
و گفتی تو همیشه با اشکهایت در پی فریب من بودی
خندیدم گفتی میخواهی مرا به تمسخر بگیری
محبت کردم پس زدی و گفتی میخواهی وابسته ام کنی
کمکت کردم گفتی نیازی به ترحم نداری
و باز گریستم و تو گفتی مرا فریب نده
و من اکنون به یاد تو اینجا میخواهم
آسمان را فریب دهم رهگذران را بیازارم همانند تو که...
همانند تو که فریبم دادی و روز اول گفتی عاشقت میمانم

و هزاران بار من را آزردی...


آنقدر پیش این و آن از خوبی هایت تعریف کرده بودم

که وقتی سراغت را می گیرند

شرم دارم بگویم (( تـــــــــــنـــهایم گــــداشــــت ))

خـــــدا

خـــــدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچگاه بسته نمیشود.....

تنها کسی است که میتوان با دهان بسته هم صدایش کرد
با پای شکسته هم سراغش رفت
تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد
تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند
... وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید
وقتی تنها شدی محرمت میشود
و...
تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام میشود
نه........
با تنبیه کردن


خدای من.....

تورا بخاطر تمام این مهربانی ها شکر....