قایقی خواهم ساخت...

خودمو خدام

قایقی خواهم ساخت...

خودمو خدام

خودم

هیچکس با خودِ من دوست نشد و خودم باخودِ تنهایِِِِ خودم دوست شدم...

حکایت من

حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت …
دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت …
حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد …
زخم داشت و ننالید…
گریه کرد ؛ اما اشک نریخت …
حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست !
حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود … !!.!!