قایقی خواهم ساخت...

خودمو خدام

قایقی خواهم ساخت...

خودمو خدام

دلم...

دلم برای یک نفر تنگ شده...

من نه عاشقم نه محتاج نگاهی که بلغزد برمن

من خودم هستم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزد.

مرا به خاطره نه،به خاطر بسپار

رویای با تو بودن

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتندو...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسیبه انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابدوتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشویدبانوی دریای من...کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفتکاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت

 

نقطه چین...

نقطه چین میگذارم

جای همه ی واژه های نا گفتنی

جای همه ناگفته هام

جای همه گریه ها و دلواپسی ها و دلتنگی ها

نقطه چین میگذارم

جای همه نگاه های تکراری

سرزنشم نکنید...